بیست و یکم فوریه مناسبتی است بین المللی برای جشن گرفتن روز جهانی زبان مادری که توسط سازمان ملل تصویب شده است . اما متاسفانه در ایران اهمیت چندانی به این مناسبت مهم داده نمی شود. زیرا هموطنان فارس زبان ضرورتی در مورد جشن گرفتن حق طبیعی و قانونی که هرگز از آن محروم نبوده اند، تا قدر آن را بدانند، نمی بینند. بقیه اقوام ایرانی نیز اجازه ندارند از سرنوشت تلخ و محتوم زبان مادری خویش در داخل کشور "تک زبانی" ایران گله و زاری یا ادعای مطالبه بکنند. دبیر کل یونسکو در پیام خود بمناسبت روز جهانی زبان مادری تاکید می کند که روز بین المللی زبان مادری امسال به تحصیل چندزبانگی اختصاص داده شده است که فرصتی برای اتحاد وبسیج شدن جهت رسیدن به اهداف توسعه پایدار و بویژه اهداف چهارم توسعه پایدار در تضمین آموزش فراگیر و باکیفیت برای همه و ترویج یادگیری مادام العمر است. تحصیل و اطلاعات در زبان مادری کاملا برای بهبود یادگیری و تقویت اعتماد به نفس و عزت نفس ضروری است که از قدرتمندترین موتورهای توسعه بشمار می آیند. این زبان ها ارزش ها و چشم اندازهای جهانی را با خود منتقل می کنند که باعث غنای بشریت می شوند. بها دادن به این زبانها افق های ممکن را در آینده باز می کند و انرژی لازم برای دستیابی و رسیدن به آنها را تقویت می کند. وی درخواست می کند آموزش چندزبانی در همه جا از جمله در تحصیل و سیستم های مدیریتی، آثار فرهنگی، مدیا، فضای مجازی و تجارت به رسمیت شناخته شود.
Recently in Articles Category
نویسنده: تام کوپر
منبع: وب سایت «وار ایز بُرینگ»/ مترجم: زهره شهریاری - دیپلماسی ایرانی
بین روزهای بیست و سوم و بیست و هفتم ژانویه سال 2017، گزارش هایی منتشر شد مبنی بر این که «بشار اسد»، رئیس جمهوری سوریه دچار سکته مغزی شده و در بیمارستان بستری است. روزنامه ایندیپندنت که یکی از روزنامه های بریتانیایی هوادار اسد به شمار می رود، در همان روزها مدعی شد که رئیس جمهور سوریه در حال حاضر از فشارهای روحی و روانی شدیدی رنج می برد.
شایعات و ادعاهای مطرح شده در خصوص وضعیت جسمانی رئیس جمهور سوریه بار دیگر نگاه ها را به سوی روسیه جلب کرد، چراکه در طول جنگ سرد نیز شورروی اغلب در هنگام راه اندازی و انجام مداخلات نظامی در برخی کشورها، شایعاتی را در مورد وضعیت وخیم جسمانی یا مشکلات روحی و روانی برخی رهبران متفقین مطرح می کرد. اما آیا این اتفاق در مورد سوریه نیز رُخ داده است؟ گزارش های منتشر شده در بیست و هشتم ژانویه حاکی از آن بود که ایران به دنبال آن است تا اسد را از حکومت کنار گذاشته و برادرش «ماهر» را به قدرت برساند، اما تلاش های عوامل ایران برای ایجاد کودتا در 11 منطقه از دمشق و همچنین پایگاه هوایی استراتژیک «المزه»، در نزدیکی این شهر از سوی نیروهای روسی خنثی شد.
اما به نظر می رسد بحران و اختلاف به وجود آمده میان روسیه و ایران دو روز بیشتر به طول نیانجامید چرا که در سی اُم ژانویه، دولت سوریه اعلام کرد که بشار اسد در سلامت کامل به سر می برد. البته باید اذعان کرد که شواهد بسیار کمی مبنی بر راه اندازی کودتا از سوی ایران و مقابله با این کودتا از سوی روسیه وجود دارد. گفته می شود که در هنگام ورود نیروهای ارتش روسیه به سوریه در سپتامبر 2015، حکومت بشار اسد و ارتش این کشور آن چنان دچار اختلال و بی نظمی بود که حتی قادر نبود جنگ را به تنهایی به پیش ببرد. در آن زمان، مقامات روسی برای نجات حکومت بشار اسد ترجیح می دادند تا با نهادهای دولتی همکاری و هماهنگی داشته باشند، اما حکومت آن قدر ضعیف و ناتوان شده بود که روس ها چاره ای نداشتند جز این که با متحدان غیردولتی بشار اسد همچون نیروهای حزب الله لبنان یا نیروهای شبه نظامی همچون «لواء القدس» - که از فلسطینیان حامی بشار اسد تشکیل شده است - همکاری نزدیکی را آغاز کنند.
جای تعجبی ندارد که برخی از فرماندهان و مقامات ارشد نظامی روسیه در همان زمان، بیزاری شدید خود از بشار اسد را نشان دادند و خواستار آن شدند تا سازماندهی مجددی در ارتش هفتاد هزار نفری این کشور به وجود آید. در پاییز سال 2015، نیروهای روسیه بخش های بازمانده از ارتش سوریه را در لاذقیه گرد هم آوردند و با ترکیب این نیروها با واحدهای نظامی روسی و برخی گروه های شبه نظامی، یگان ضربتی چهارم سوریه را تشکیل دادند.
سخن بر سر تشکیل یک پیمان نظامی عربی با همراهی اسرائیل، آمریکا و ترکیه است. هدف از آن مقابله با نفوذ جمهوری اسلامی است. و این سیاستی است که استراتژیستهای دولت ترامپ برای مقابله با بحرانهای خاورمیانه طراحی کردهاند.
جمع بست اخبار جاری حکایت از تغییر رویکرد آمریکا نسبت به ایران دارد. تغییری که در رفتار شماری از قدرتهای منطقهای و از آن جمله عربستان سعودی، اسرائیل و ترکیه در برابر ایران نیز خود را نشان میدهد. علت یا علتهای این تغییر خط مشی کدامند؟
کنفرانس امنیتی مونیخ
امنیت جهان پس از برگزاری کنفرانس امنیتی مونیخ بهبود نیافت. بلکه اظهارات مسئولان سیاست خارجی و نظامی برخی از کشورها، بیشتر به نگرانیها دامن زد. از آن جمله بود، سخنرانیها پیرامون بحرانهای خاورمیانه.
از اظهارات مایک پنس، معاون دونالد ترامپ، شروع کنیم. او جمهوری اسلامی ایران را اصلیترین حامی تروریسم در جهان خواند. اظهارات او در همان کنفرانس توسط عادل الجبیر، وزیر امورخارجه عربستان سعودی کلمه به کلمه تکرار شد. و آویگدور لیبرمان، وزیر دفاع اسرائیل نیز هدف ایران را تضعیف موقعیت عربستان سعودی در منطقه و دامن زدن به تنش در خاورمیانه اعلام کرد. مولود چاووشاوغلو، وزیر امورخارجه ترکیه هم آشکارا دخالتهای ایران در منطقه را محکوم کرد و برای همکاری با دولت اسرائیل چراغ سبز نشان داد.
نه سخنان مایک پنس، معاون دونالد ترامپ در کنفرانس امنیتی مونیخ درباره ایران تازگی دارد و نه اظهارات عادل الجبیر. اختلاف در رویکردهای ترکیه و جمهوری اسلامی ایران در تحولات منطقه نیز، موضوعی نیست که از نگاه کسی به دور مانده باشد. سخنان وزیر دفاع اسرائیل هم مطابق همان سیاستی است که اسرائیل در برابر ایران پس از انقلاب اسلامی داشته است. اگر این اظهارات در مجموع، تازگی ندارند، پس چرا باید جمع جبری آنها باعث نگرانی شود؟
● مجری برنامه به آقای سروش می گوید: « گفتید که اما شکی نیست که قرآن یک سر زبان رؤیاست.»
٭ سروش: « بله! ولی تأیید همانها را. ببینید اتفاقاً در همان نوشتهام هم این را آوردهام که پیامبر در رؤیائی میدید که آدم هائی که ربا میخورند مثل اینکه آتش دارند میخورند. انما تأکلون فی بطونهم ناراً و سیصلون سعیرا این تجربه پیامبر بود که موجب چی شد، موجب شد تحریم رباخواری و امثال اینها. »
در همین جا این نکته را روشن کنم که در قرآن دو آیه زیر در مورد رباخواری و ربا آمدهاست:
الذين ياكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الّذى يتخبطه الشيطان من المس ذالك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا و احل اللّه البيع و حرم الربوا (بقره/۲۷۵)
يا ايها الّذين امنوا لاتاكلوا الربوا اضعفا مضعفه و اتّقوا اللّه لعلكم تفلحون (آل عمران ۱۳۰)
آیهای را که آقای سروش ذکر کرده « انما تأکلون فی بطونهم ناراً و سیصلون سعیرا » اولاً صحیح آیه چنین است
«ان الذين ياكلون اموال اليتمى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا »(نساء/۱۰)
و ثانیاً آیه در مورد خوردن مال یتیم است و نه رباخوار و یا تحریم ربا. تحریم ربا به صراحت در همان آیه ۲۷۵ بقره آمده است: «انما البيع مثل الربوا و احل اللّه البيع و حرم الربوا» بنا بر این پیامبر در رؤیا نمیدیده « که آدم هائی که ربا میخورند مثل اینست که آتش دارند میخورند. » بلکه حکم تحریم ربا به صراحت در آیه آمده است و نه اینکه پیامبر خواب ببیند، و بعد موجب تحریم ربا شود.
البته بامراجعه به مقاله« رویاهای رسولانه » دیده شد که در مقاله آیه ربا خواری را تصحیح شده ولی در توضیح آن چنین آمده است:
«همچنین است حال رباخواران که چون جنّ زدگان نامتعادل اند (الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ * بقره/ ۲۷۵). این بیان در بیداری استعاره مینماید امّا در رؤیای پیامبر، رباخواران واقعاً چنین دیده شده اند.» اما کامل آیه « ذالك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا و احل اللّه البيع و حرم الربوا »راکه ربا تحریم شده است را نیاورده، تا خللی به خوابگزاری او وارد نشود. که اگر تمامی آیه ۲۷۵ بقره را می آورد، دیگر نیاز نبود که بگویدک« امّا در رؤیای پیامبر، رباخواران واقعاً چنین دیده شده اند.»
اما قسمت دیگر همین مطلب که می گوید: «باز پیامبر کسی که انگشتری طلا دستش بود، رفت و این انگشتری را از دستش درآورد، در روایات اهل سنت آمده، شیعیان هم این را نقل کردند و گفت: می روید و یک پاره آتش روی دستتان می گذارید یعنی در واقع ریشه های این احکام به تجربه و به شهود سمعی بصری او رسیده بود و بعد آن را بصورت احکام بیان می کرد.» این هم نه روایت است و نه « تجربه و به شهود سمعی بصری » (۵۶) بلکه صریح آیه قرآن است:
یا ايها الذين آمنوا ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلون امول الناس بالبطل و يصدون عن سبيل الله و الذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم * يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون (توبه/۳۴ و ۳۵) کسانی که طلا و نقره را می اندوزند و در را خدا خرج نمی کنند به عذابی دردناک مژده بده! همان روزی که آن ها را در آتش دوزخ تافته و گدازان کنند و با آن پیشانی و پشت آنان را با آن داغ کنند.»
بعد از توضیح فوق به موضوع رؤیا میپردازم تا معلوم گردد آیا قرآن همانطور که سروش میگوید: « «شکی نیست که قرآن یک سر زبان رؤیاست.» و یا اینکه تخیلات آقای سروش است و او در علم رؤیا دیده که قرآن «یک سر زبان رؤیاست» ؟
این بخش را در دو قسمت مورد بحث قرار می دهم: اول خواب/رؤیا در قرآن و سپس غیر از آن. این نکته را نیز خاطر نشان میکنم که وحی با خواب/رؤیا هم از نظر قرآن و هم از نظر علمای فن و هم از نظر فرهنگ لغات تفاوت ریشهای و اساسی دارد. در جای خود این تفاوت را بازخواهیم شناخت.
٭ رؤیا در قرآن:
کلمه رؤیا و مشتقاتش ۱۱ بار در قرآن آمده است. ۷ بار در داستان یوسف، در سوره اسری، و فتح هر کدام یک بار و در سوره صافات و خواب حضرت ابراهیم ۲ بار.
قبل از اینکه ۷ مورد رؤیا که در باره خواب/رؤیا در سوره یوسف آمده توضیح داده شود، لازم است به دو نکته توجه شود:
۱- خداوند می فرماید: «ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو بازگو می کنیم و تو قطعاً پیش از آن از بی خبران بودی» (۵۷)
پس خداوند زیباترین داستان را به پیامبرش که قبلاً از آن هیچ خبر و اطلاعی نداشته به او وحی می کند. و
۲- هم یعقوب به یوسف می گوید: «که خداوند ترا بر می گزیند و علم تعبیر خواب را به تو می آموزد» و هم یوسف سپاس و ستایش می کند خدای را که تعبیر خواب ها را به او آموخته است . (۵۸)
بعد از یادآوری دو نکته فوق مختصر به خواب یوسف و مابقی داستان خواب پرداخته می شود.
یوسف به پدرش می گوید که در خواب دیدم که یازده ستاره و ماه و خورشید بر من سجده کردند، وپدرش به او می گوید: پسرکم خواب خود را برای برادرانت، بازگو مکن که آنها از روی حسادت برای تو نقشه خواهند کشید، چرا که شیطان دشمن آشکار آدمی است. و یعقوب به پسرش بشارت می دهد، که خداوند ترا بر می گزیند و علم تعبیر خواب را به تو می آموزد و نعمتش را بر تو و و خاندان یعقوب تمام می کند.(۵۹)
وقتی یوسف به زندان می افتد، دو جوان از خادمان دربار مصر با او به زندان می افتند و یکی از آنها خواب می بیند که دانه های انگور را برای تهیه شراب می فشارد و دیگری نان بر سر خود حمل می کند و پرندگان از آن می خورند و تعبیر خوابشان را از یوسف می خواهند. (۶۰) سپس پادشاه در خواب می بیند که هفت گاو فربه، هفت گاو لاغر را می خورند. و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خوشیده را که خوشهای خوشیده خوشه های سیز را نابود می کنند. و پادشاه از از علماء و حکمای در بار می خواهد که اگر تعبیر خواب را می دانند، خوابش را تعبیر کنند. (۶۱)
وقتی آنها از تعبیر خواب پادشاه عاجز می مانند، از آن دو جوان زندانی، آن یکی که نجات یافته بود و در خدمت پادشاه بود، گفت: من شما را از تعبیر خواب آگاه خواهم ساخت پس مرا در زندان نزد یوسف ببرید. و یوسف تعبیر خواب پادشاه را برایش بازگو کرد (۶۲) و سر انجام وقتی یوسف و خانواده اش بهم رسیدند و یوسف آنها ر ا در آغوش کشید، و به آنها گفت: به مصر در آیید که به خواست خدا در امن و امان خواهید بود و پدر و مادرش را بر تخت نشایند، جملگی بر او سجده آوردند و یوسف به پدرش گفت: ای پدر این است تعبیر رؤیائی که قبلاً دیده ام که خداوند آن را عینیت بخشید و یوسف در ادامه گفت: پروردگارا! همانا بهره ای از فرمانروائی به من ارزانی داشتی و تعبیر خواب ها را به من آموختی .(۶۳)
نتیجه اینکه: تأویل و یا تعبیر خواب علم ویژه ای می خواهد و خداوند آن علم را به پیامبرش یوسف آموخته است. و خواب ها می تواند خواب صادقه باشد و یا اضغاث و احلام. پس خواب/رؤیا با وحی که امر و فرمان است که باید چنین کرد و یا نکرد و نتایج چنین کرد و نکرد، چنین و چنان می شود، و صریح است کاملاً متفاوت با خواب است. اینک خواب حضرت ابراهیم هم آورده می شود:
« و وقتی با او به جایگاه سعی رسید گفت " ای پسرک من ! من در خواب [چنین] می بینم که ترا سر می برم، پس چه به نظرت می آید؟" گفت:" ای پدر! آنچه را مأموری بکن. انشاءالله مرا از صابران خواهی یافت." پس وقتی هر دو تن در دادن [و همدیگر را بدرود گفتند] و پسر را به پیشانی بر خاک افکند* او را ندا دایم که ای ابراهیم* رؤیای خود را حقیقت بخشیدی . ما نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم* راستی که این همان آزمایش آشکار بود.» (۶۴)
«تند و تند حرف مي زد، انقدر تند كه آن اوايل برخي وقتها نمي فهميدم چه مي گويد و مدام مي پرسيدم چی میگي راحله؟ روزهاي اول كه رفته بودم بند، گفت: برام عروسک باربی میخری؟ میتوني بگی ترانه برام سیدی كارتون بياره؟ آخه خيلی دوست دارم. فكر میكردم شوخی مي كند، دختر ٣٠ ساله و عروسك باربي.اما بقيه گفتند راست مي گويد و عاشق عروسك و فيلمهاي كارتون است.
هم برايش عروسك گرفتم هم تعداد زيادي سي دي كارتون،.مثل بچه ها ذوق كرد، انگار از خوشحالي توي آسمان ها بود.براي عروسك لباس دوخت، سي دي هاي كارتون را بارها و بارها نگاه مي كرد، آن ته بند، با آن تلويزيون و دي وي دي پلير كهنه و قديمي. وقتي كارتون ميديد هرچقدر صدايش مي زدي نمي شنيد، دركارتون سيندرلا و سفيد برفي و ....غرق ميشد، شايد خودش را مثل سيندرلا میديد، شايد كوتوله هاي سفيدبرفي او را تا برف هاي خوشبختي مي بردند.
از شانزده سالگي در زندان بود، قبلش هم در خانهاي پراز فقر و نداري كودكي نكرده بود، راحله عاشق عروسک باربیاش بود، با ذوق به همه نشانش ميداد، برايش اسم گذاشته بود...
به مناسبت سی و هشتمین سال
تشکیل دولت ملی بختیار
به گفته ی خود شاپور بختیار در کتاب یکرنگی، او سه ماه پیش از دیدار با پادشاه، یک بار با ملکه فرح دیداری داشته است. ١ او ضمن سخن از این دیدار درباره ی چگونگی پیش آمد آن چیزی نگفته است اما قرائن نشان می دهد که ترتیب آن به خواست ملکه و به وساطت رضا قطبی داده شده باشدکه، علاوه بر نسبت نزدیک با ملکه، با شاپور بختیار نیز خویشی داشته است. آنچه به مناسبت این دیدار درباره ی فرح پهلوی می نویسد محدود به ملاحظاتی درباره ی شخصیت اوست. ضمناً از قول ملکه ی سابق ایران می نویسد که به وی گفته بوده است:« دارای افکاری نزدیک به من است و اگر من با ساواک درد سر هایی داشته ام او نیز از این حیث کاملاً در امان نبوده است، اگرچه به مقیاسی کوچک تر. ٢»
همچنین هیچ قرینه ای نشان نمی دهد که میان این دیدار و دعوت سه ماه بعد پادشاه به دیدار با وی رابطه ی مستقیمی وجود داشته است. نیز، به علت دقیق نبودن تاریخ هایی که تا اینجا ذکر کرده ایم، بر ما روشن نیست که از دو دیدار، یکی با جمشید آموزگار در اواخر مهرماه، و دیگری با ملکه، سه ماه پیش از انتصاب به نخست وزیری، کدامیک پیش تر انجام شده است؛ ظواهر به تقدم دیدار با ملکه حکم می کند. علاوه بر اینها، یک مکالمه ی تلفنی و یک دیدار سپهبد مقدم را نیز، که به مأموریت از طرف شاه صورت گرفته، شرح می دهد. می گوید، با رفتن شریف امامی و آمدن سپهبد ازهاری که او هم همان روش مسلمان نمایی شریف امامی را تا جایی پیش برد که لقب «آیت الله ازهاری» گرفت، و بعد هم دچار حمله ی قلبی شد، باز شاه مشورت های خود را از سر گرفت، مردان ذخیره اش را بررسی کرد، چند گام به طرف اویسی و عبدالله انتظام برداشت، و دور تر هم نرفت، چه دیگر دانسته بود که با پشت سرِ هم چیدن آنها نمی توانست منحنی سرنوشت را سر مویی هم بالا ببرد، و تنها زمان گرانبهایی را از دست می داد.»
«در این زمان است که پدیده ای کاملاً نوین رخ می دهد: امید شاه به مخالفان معطوف می شود. پیش آمدن چنین ضرورتی باید بر او بسیار گران آمده باشد. ولی او سرانجام سه نام را بیرون می کشد. نام های سنجابی، بازرگان و من. بدینگونه شد که روزی از سپبهد مقدم، رئیس جدید ساواک، به من تلفن شد:
ـ« می توانم به دیدار شما بیایم.»
ـ«آقای مقدم، در خانه ی من باز است، البته که می توانید.»
« و او با اتوموبیل شخصی خودش، بدون محافظ، در روز روشن، آمد. به او گفتم:
ـ«من به شما گفته بودم که، من همواره ...، آماده ام که درباره ی آینده ی کشورم گفت و گو کنم. اما به اصولی پایبندم که لازم می دانم روی آنها پافشاری کنم. ما گفته ایم و تکرار کرده ایم ـ و شما هم در مقامی هستید که آن را خوب می دانید ـ که باید قانون اساسی اجرا شود. موضع من این است.»
«و اضافه کردم:
ـ« چه وقت تصمیم می گیرید که بفهمید که زمان از دست می رود. هم اکنون هم بسیار دیر شده است. در هر حال، هرکاری می کنید، امروز بکنید، نه فردا.»
« او با تعجب به من نگاه می کرد:
ـ« بله؛ اما اگر شما همکاری نکنید...؟»
ـ می خواهید با که همکاری کنم؟ اگر منظور همکاری با مردان سیاسی دیگر است، بله، موافقم. ولی باید پادشاه بپذیرد که همه ی قدرت را به دولت می سپرد و او جز یک نُماد وحدت که همه ی ملت آن را پذیرفته اند، نیست.»
«همین؛ چیز دیگری هم نیست. ولی اگر بخواهد، بر عکس، در این کار و آن کار مداخله کند، این یا آن وزیر را منصوب کند، من دیگر موافق نیستم، ما موضع خودمان را، همانطور که همیشه بوده، حفظ می کنیم.»
خواننده ی مجرب می تواند اینجا برخورد شاپور بختیار به مسئله ای در نهایت حساسیت و منطق وی را که سرنوشت کشور در آن مهم ترین جایگاه را دارد، با سخنان دکتر سنجابی که هرباره، بدون توجه به اهمیت حیاتی قانون اساسی و کمترین یادی از آن، و بی توجه به عواقب خطرناک این برخوردش برای ایران، بلافاصله از عدم مشروعیت «نظام سلطنت» سخن می گوید، مقایسه کند.
«می دانستم که او ملاقات هایی با بازرگان و سنجابی هم داشته است و آنها نیز سخنانی تقریباً مشابه با سخنان من به او گفته بودند؛ نمی توانستند به او سخنان دیگری گفته باشند. بار دیگر هم او را دیدم و این بار به من اعتراف کرد:
ـ« اعلیحضرت شخصاً به من مأموریت داده اند که با شما، بازرگان و سنجابی گفت و گو کنم. ۳ »
پیداست که این زمان پیش از عزیمت دکتر سنجابی به پاریس نبوده است و اگر، چنانکه شاپور بختیار گفته، مقارن تشکیل دولت سپهبد ازهاری، پانزده آذرماه، باشد با بازگشت دکتر سنجابی از پاریس نیز تقارن دارد. شاپور بختیار می نویسد:
« به زمانی رسیده ایم که شاه دیگر نمی داند به چه دری بزند. آموزگار مرد آن اوضاع نبود. برای اصلاح وضع کوشش کرد اما سیر امور به سوی خرابی متوقف نشد: سینما ها و بانک ها آتش زده می شد و ناامنی افزایش می یافت. قدرت های غربی به این نتیجه رسیدند که سیاست پادشاه قابل دوام نیست. و با اینهمه محمد رضاشاه سرسختی نشان می داد. گویی روی آوردن به یک شخصیت پاک و سالم خلاف طبیعت او بود.» از بازی ورق خود«شریف امامی را بیرون کشید که هفده سال پیش نخست وزیر بوده و بعد رییس سنا شده. مردی اهل زدوبند که در همه ی رسوایی ها، در همه ی طرح هایی که می توانسته برای او سودآور باشد دست داشته، فردی که هیچ نقطه ی روشنی در شخصیت او نبود؛ آخرین کسی که می بایستی به او فکر می شد. درست آنگونه که در یک اصطلاح فرانسوی گفته می شود:" اگر شاه می خواست سیه روزی خود را به دست خود فراهم آورد نباید کار دیگری جز این می کرد".»
«شریف امامی سه ماه بیشتر دوام نیاورد و تازه همان هم زیاد بود. شاه خود را باخته بود... ورقی را روی میز زد که هنوز به کار نرفته بود... تیمسار چهار ستاره غلامرضا ازهاری رییس ستاد کل نیروهای مسلح. (...) اوضاع به مرز انفجار رسیده است. شاه در یک سخنرانی بسیار معتدل اذعان می کند که "صدای [انقلاب] ملت خود را شنیده است" و" آغاز اصلاحات عمیقی"را وعده می دهد. ٤»
«می گوید ازهاری مدت زیادی نخواهد ماند: دولتش موقت است؛ فقط برای مدتی که یک غیر نظامیِ قادر به انجام امور یافته شود. مردم در حال طغیان اند و نمی توان به تیمسار خرده گرفت که مدت درازی جلوی صحنه را اشغال کرده است؛ او دو ماهی بیشتر حکومت نمی کند که نیمی از آن را هم در بیمارستان بستری می شود. شاه دیگر عملاً دولتی ندارد و دچار عدم اطمینان و افسردگی شده است. آن سخنرانی کذایی برایش آبرویی نگذاشته بود.»
اما بختیار اضافه می کند که درباره ی چنین طرز حکومتی بود که جیمی کارتر، در جریان سفرش به تهران در 31 دسامبر 1977 گفته بود:
«ایران در یکی از آشفته ترین مناطق جهان یک جزیره ی ثبات بشمار می رود... هیچ رهبری نیست که من نسبت به وی به اندازه ی شاه احساس قدرشناسی کنم و چنین دوستی شدیدی داشته باشم.»
و شاپور بختیار می پرسد «کدام ثبات؟»:
« 16آبانماه 1357 بازداشت امیر عباس هویداست. 17 شهریور 1357، 700 کشته در تهران، در جریان "جمعه ی سیاه" بسیار معروف. 26 مردادماه تا 11 دیماه 1357 ادامه ی آمد و شد دولت ها و شکست تیسمار ازهاری. و افسوس که تازه این شروع کار بود. ٥»
در این یادداشت رویِ بیشتر سخن با جریان و عناصر اصلی اصلاح طلبِ درون و یا بیرون از نظام جمهوری اسلامی است. آنهایی که با ابزار های سیاسی و مسالمت آمیز، و با ادبیات خاص خود بدنبال دمکراتیک تر کردن و تقویت بخش جمهوریت این نظام و به پندار خود حمایت از اهداف انقلاب اسلامی هستند. اگرچه این جریان از طیف گسترده ای برخوردار است اما در رابطه با این اهداف و روش و ادبیات سیاسی خاص خود نقاط اشتراک فراوانی دارند، که بخاطر همین نقاط مشترک از سایر جریانات و نحله های سیاسی قابل تفکیک می باشند.
موضوع مورد توجه این یادداشت ادبیات و روش و منش (style) سیاسی جریان اصلاح طلبی است. نگارنده معتقد است که ادبیات سیاسی، نحوه بیان، طریق سخنوری و روش نوشتاری این جریان همچنان به اندازه قابل توجه ای متاثر از فضا و شرایط زمانی، احساسی و فکری دو دهه اول انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ می باشند. به این معنی که، این بخش در فرایند تشکیل نظام جمهوری اسلامی و بدلیل مشارکت فعال در ساخت و تثبیت آن، بتدریج تبدیل به یکی از بخش های الیت و نخبه این نظام می گردد و از مردم، بویژه بخش متوسط شهری و نسل های دوم و سوم پس از انقلاب فاصله می گیرد. در این روند، روی سخن و کنش سیاسی این جریان عمدتا متوجه بخش اقتدارگرای نظام جمهوری اسلامی بوده است؛ و به این علت که خود را بخشی از این نظام می دانسته، ادبیات رسمی و معاملانه گرانه را بر گزیده است.
در این رابطه لازم به اشاره است که حمایت های لحظه ای از نمایندگان این جریان در زمان انتخابات ریاست جمهوری و یا مجلس دال بر پیوند دائمی و نزدیک بین مردم و اصلاح طلبان نیست؛ مردم بنا بدلایل خاص، بویژه برای اعلام مخالفت با اقتدارگرایان به رهبری خامنه ای همواره سعی کرده اند حداکثر استفاده ممکن را از صندوقهای رای بکنند. حضور فرزندان بسیاری از پدران اصلاح طلب که سهمی در انقلاب اسلامی داشتند، در اعتراضات خیابانیِ پس از کودتای انتخاباتی سال ۸۸ و سپس سرکوب و دستگیری وسیع آنها، این شکاف را بخوبی نشان می داد. پدران اصلاح طلب به رهبری هاشمی رفسنجانی و در پی آخرین نماز جمعه معروف او از رهبری جمهوری اسلامی خواستند که کوتاه بیاید و از مردم و جوانان دلجویی نماید. در حالیکه نوک حمله همین جوانها شخص خامنه ای و سپاه پاسداران او بودند.
گونه های مختلف ادبیات و استایل سیاسی و سیاست ورزی را می توان بطور کلی به دو بخش تقسیم کرد. ادبیات سیاسی گرم و ادبیات سیاسی سرد. از زمانی که پدیده مدرن دولت-ملت شکل گرفت و دولتمداری و اداره امور کشور جنبه تخصصی پیدا نمود، و از آن به بعد، مردم تنها بطور غیر مستقیم و از طریق نمایندگان خود می توانستند در امور سیاسی کشور خود دخالت کنند، ادبیات سیاسی جنبه تخصصی پیدا کرد و مانند سایر علوم تخصصی، واژه ها و زبان خاص خود را ساخت. زبان و ادبیات خاصی که یاد گیری و آموزش آن منوط به کسب تخصص در امور سیاسی داشت. به این تربیت بود که بتدریج بخش نخبه ای از سیاست مداران پا به صحنه سیاست گذاشتند که با منطق سیاسی خاص خود و با استفاده از استدلال های خشک مبتنی بر اعداد و ارقام و محاسبات پیچیده، به بحث و مناظره با یکدیگر می نشستند.
منبع: تقاطع
وقتی داعش و جمهوری اسلامی رژیمهای مشابه هم معرفی میشوند، افرادی به جنایات وحشیانهی داعش در چند سال گذشته اشاره کرده جمهوری اسلامی را رژیمی متفاوت توصیف میکنند. آنها میخواهند از دشمنی داعش و جمهوری اسلامی چنین نتیجه بگیرند که این دو ماهیتا با هم متفاوت هستند. حتی اصلاحطلبانی که خود جمهوری اسلامی و طالبان را در دههی هفتاد مشابه هم میدانستند امروز از اینکه داعش و جمهوری اسلامی با هم مشابه معرفی شوند آزرده خاطر میشوند. این افراد، تصویر روشنی از سالهای ابتدایی رژیم ندارند (یا به عمد مغفول میگذارند) تا آنها را قادر سازد وضعیت جمهوری اسلامی در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۱ را با سالهای ابتدایی تحکیم قدرت داعش (۲۰۱۲ تا ۲۰۱۶) مقایسه کنند. مقایسهی درست مقایسهی سالهای ابتدایی هر دو رژیم است و نه مقایسهی دو رژیم در دو مقطع بسیار متفاوت.
کسانی که نمیخواهند داعش و جمهوری اسلامی با هم مقایسه شوند جنایات داعش را به یک حکومت کاملا متمرکز و سازمانیافته از بالا به شکل آهنین نسبت میدهند (در حالی که چنین وضعیتی بر این حکومت حاکم نبوده است) اما وقتی به جمهوری اسلامی میرسند جنایات را به گروههای خودسری نسبت میدهند که ربط وثیقی با دولت مرکزی یا روحانیت شیعه نداشتهاند. این دو حکومت در سالهای ابتدایی از حیث سازماندهی بسیار شبیه به هم بودهاند: یک سازماندهی نسبتا تو-در-تو و آشفته اما با ارتباطات وثیق و پیوندهای ایدئولوژیک مستحکم. خود جنایتکاران (مثل حسین شریعتمداری) این جنایات را معمولا به قربانیان (با عنوان خودزنی) نسبت دادهاند. دستگاه قضایی نه تنها به این جنایات رسیدگی نکرده بلکه خود، بخشی از این جنایات را مستقیما مرتکب شده و بر بخشی دیگر نیز روکش انداخته تا کسی نبیند (با دستگیری و محاکمهی راویان؛ به عنوان نمونه نگاه کنید به احکام صادره برای احمد منتظری به اتهام انتشار نوار صوتی پدرش در باب کشتارهای سال ۶۷).
برای دادن تصویری روشن، به سراغ آمار اعدامها و شکنجههای یهودیان، مسیحیان، کمونیستها، مجاهدین خلق، مدیران دوران پهلوی، و بهاییان در این سالها نمیروم چون این آمارها در دسترس هستند و اگر کسی بخواهد به راحتی میتواند آنها را پیدا کند.
در این نوشته در چهار اپیزود، چهار داستان واقعی را که برایم تعریف کردهاند برایتان روایت میکنم. به عنوان روایتکننده نمیتوانم اسامی واقعی این افراد را ذکر کنم (هدفم افشاگری شخصی نیست) اما اگر روزی گروههای حقیقتیابی برای رسیدگی به جنایات رژیم تشکیل شدند، میتوانم با اسم بدانها ارجاع داده موضوع را گزارش دهم. با وجود دستگاه قضایی موجود که بخشی از سازمان سرکوب در ایران است و فساد در آن ریشه دوانیده امیدی به عدالت نیست.
آقای عمادالدين باقی، نويسنده و فعال بیباک حقوق بشر، طی مطلبی با عنوان «جمهوری قضايی» که در صفحۀ ۱۶ مجله هفتگی صدا، شماره ۱۰۵ شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵ ، به چاپ رسيد و سپس در سايت گويانيوز مجدداً انتشار يافت، در توضيح رای دادگاه استيناف آمريکا در رد فرمان اجرايی رئيسجمهوری، مطالبی را فرمودهاند که بنا به دلايل روشنی، زياده در لفافه بوده و بايد سعی کرد و جنبههای تاريک آن را دريافت، زيرا فهم رویدادهای هفتۀ گذشتۀ ايالات متحده و کشمکش بين قوۀ مجريه و قوۀ قضائيه، که من گوشهای از آن را در وبلاگم توضيح دادهام بدون روشن شدن آن دشوار میشود.
۱-آقای باقی فرمودهاند که عنوان «جمهوری قضایی» برای آمريکا مناسبتر است. اما روشن نکردند، يا نتوانستند روشن کنند که منظور ايشان از جمهوری بودن نظام قضايی ايالات متحده چيست. در قضايی بودنش که شکی نيست چون اسمش را گذاشتهاند «جمهوری قضايی.» اما جمهوری بودنش معطوف به چيست؟ البته ايشان پس از ذکر چند فقره از اختيارات رئيسجمهوری، از جمله اين فرض غلط که نامبرده «اختیار اعلام جنگ و صلح دارد»* اينگونه مطرح میکنند: «چرا با همه این اوصاف می توان آن را جمهوری قضایی خواند؟»
دليلی که ايشان برای سخن خود آوردهاند چنين است:
«اعضای دادگاه عالي مادامالعمر هستند و نه رئیسجمهور و نه هیچ مقام دیگری قدرت عزل آنها را ندارد و فقط در صورت ارتکاب جرم و اعلام جرم و استیضاح از طرف کنگره عزل میشوند. در صورت مرگ يكي از اعضا آن، رييس جمهور وقت جانشين او را (با تصويب كنگره) منصوب ميكند. این نهاد قادر است فرمان رئیسجمهور را هم وتو کند. با وجود اینهمه قدرت اما آنچه موجب اقتدار نظام قضایی است و مانع میشود که قضات استبداد ورزیده و یا تحت سیطرۀ نهادهای سیاسی، مالي و یا امنیتی درآیند جمهوریت آن است. وقتی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۰ آمریکا بین الگور و بوش، جرج بوش با اختلاف کمتر از ۲۰۰۰ رای برگزیده شد با اعتراض ال گور روبرو شد و پس از شمارش مجدد آراء در ايالت فلوريدا، سرانجام رای دادگاه، مخاصمه را فیصله داد و این شگفتترین اقتدار است که میتواند در چنین وانفسایی حکم دهد و همه به آن حكم تمکین کنند. به همین دلیل است که یک قاضي مي تواند حكم ترامپ را لغو كند و استدلال كند كه آن حكم غيرقانوني ست و در این کشور رئیسجمهوری فراتر از قانون نیست. در صحن دادگاه بلندترین صدا، حاکم نمیشود بلکه صدای قانون اساسی حکمران است.»
حساسيتهای سياسی موجود در ايران قطعاً در اينکه آقای باقی نتواند صريحاً منظورش را برساند دخيل بوده. زيرا ناروشنی اين پاراگراف باعث شده که توضيح ايشان آن لابلاها گم شود. خواننده حيران میماند که اگر صدای قانون اساسی حکمران است، چرا گفته میشود آمريکا يک جمهوری قضايی است؟
به اين مساله کمی پايينتر میپردازم، اما فعلاً بايد تاکيد کرد که ايالات متحده به موجب قانون اساسیاش دارای سه قوۀ مستقل مجريه، مقننه و قضايی است. قيد استقلال به مفهوم رايج در ايران نيست که گويا سه قوه هرکاری دلشان بخواهد میتوانند بکنند، بلکه به معنی اين است که هر قوه نسبت به اختيارات و حوزۀ صلاحيت خود، از دستدرازیها و تعديات (بعضاً طبيعی) دو قوۀ ديگر مصون است.
رئيس جمهوری پيشين ايران، محمود احمدی نژاد، در جواب اينکه چرا نسبت به ضرب و شتم و حبس مخالفان توسط وزارت دادگستری از خود عکسالعملی نشان نمیدهد، گفته بود «نظر به اين که در جمهوری اسلامی سه قوه از هم جدا هستند، پس رئيسجمهوری نمیتواند به اعمال قوۀ قضائيه ايرادی بگيرد.» (نقل به معنی) به عبارت ديگر، چون قوۀ قضائيۀ جمهوری اسلامی از قوۀ مجريه مستقل است پس میتواند پا را از حيطۀ قانون نيز فراتر نهاده، با شهروندان هرچه بخواهد بکند. عين اين استدلال را وزير امور خارجۀ کنونی، محمد جواد ظريف، نيز طرح کرده است. اگر اين سخن از سوی رئيسجمهوری پيشين را میتوان پای ناآگاهی حقوقی از مفهوم استقلال گذاشت، تکرار آن توسط وزير امور خارجهای که دکترايش را از همين آمريکا اخذ کرده، جای تعجب دارد. اين که قوۀ قضائيۀ جمهوری اسلامی از خود دارای مامور جلب و آگاهی و تعزير و زندان است به معنی استقلال اين قوه نيست بلکه بايد آن را از جمله تعديات اين قوه به حدود اختيارات قوۀ مجريه و جامعۀ مدنی دانست. در آمريکا که استقلال سه قوه به واقع حاصل است، قوۀ قضائيه از خود مامور جلب و کيفر و زندان ندارد و در صورت مقصر شناختن افراد، مجازات آنها را، طبقه مقررات از پيش تعريف شدهای، به قوۀ مجريه محول میکند. تناقض بزرگ نظام حقوقی جمهوری اسلامی اين است که استقلال را به معنی خودرای و خودمختار معنا میکند. در حالی که در کشورهای قانونمند، مانند آنچه در غرب میبينيم، قوۀ قضائيه در مقابل قانون مستقل نيست. يعنی قاضی نمیتواند مستقل از قانون عمل کند. اينطور نيست که قاضی هر رايی را دلش بخواهد و بتواند صادر کند. زيرا خود قاضی هم تابع قانون است، قانونی که بعضاً ريشه در ۶۰۰ تا ۸۰۰ سال قانون عرفی انگلستان دارد.
علتی که آقای باقی در محظوريت شرايط ايران قرار دارد و نمیتواند روشنتر صحبت کند، اما جلودار ما نيست که در کشوری آزاد هستيم و بدون مانع و رادعی میتوانيم به روشنی به بازشدن اين بحث کمک کنيم.
هر ساله هنرمندان و دستاندركاران سينما، از كارگردان و بازيگر گرفته تا چهرهپرداز و ميكسكننده صدا، از سازندگان فيلمهاى كوتاه و بلند داستانى گرفته تا فيلمهاى مستند و انيميشن، در رقابتى سنگين براى ربودن ٢٤ تنديس طلائى اسكار تلاش مىكنند. براى تماشاگر عادى سينما اما تنها هشت رشته از ٢٤ رشته موجود در رقابتهاى اسكار اهميت ويژه دارد كه معمولا اينهايند: بهترين فيلم؛ بهترين كارگردان؛ بهترين بازيگر مرد در نقش اصلى؛ بهترين بازيگر زن در نقش اصلى؛ بهترين بازيگر مرد در نقش مكمل؛ بهترين بازيگر زن در نقش مكمل؛ بهترين فيلمنامه اوريجينال و بهترين فيلمنامه اقتباسى. براى تماشاگران غيرانگليسى زبان، مثل ما ايرانىها، البته بايد بر اين هشت رشته، رشتهى بهترين فيلم غيرانگليسىزبان را نيز افزود. از اين رو مرور بر نامزدهاى اسكار امسال را به حيطهى همين ٩ رشته محدود مىكنم تا راحتتر بتوانم به آنان بپردازم (من تمام فیلمهای حاضر در این نُه رشته را دیدهام و آنچه طرح میکنم صرفا نظر شخصی است، نه جمعبند نظرات منتقدان).
اما پيش از آن میخواهم به نکتهای اشاره کنم: گاهى تعجب مىكنم كه مفسران سينمائى در رسانههاى فارسى، چه در داخل و بويژه در خارج كشور، رشتهى فيلمهاى غيرانگليسىزبان را رشتهی فيلمهاى خارجى مىنامند! و منظورشان هم از "خارجى" فيلمهاى غيرآمريكائى است. در حالیكه با کمی دقت متوجه میشوند که هرگز فیلمی از كشورهاى انگليسىزبان مثل انگلستان و ايرلند و استراليا و كانادا در این رشته شرکت ندارند هرچند آنها هم به این تعبیر محصول کشورهای خارجی هستند! ( البته در میان نامزدهای اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان امسال فیلم "تانا" محصول استرالیا حضور دارد ولی تنها به این خاطر که زبان فیلم نه به انگلیسی بلکه به زبان بومی مردم جزیره دورافتادهی "تانا"ست.)
نكته ديگرى كه به نظر مىرسد يادآوريش ضرورى باشد اين است كه فيلمهاى غيرانگليسىزبان مىتوانند در رشتههاى ديگر نيز نامزد شوند همانطور كه پنجسال پیش فيلمنامهى فيلم اصغر فرهادى "جدائى نادر از سيمين" نامزد بهترين فيلمنامه هم شده بود. يا نمونهاى روشنگرانهتر، فيلم ايتاليائى "زندگى زيباست" از "روبرتو بنينى" است كه در سال ١٩٩٧ علیرغم زبان ایتالیائیاش در هفت رشته نامزد اسكار شد. جالب این که اين فيلم در همانسال، هم نامزد بهترين فيلم، و هم نامزد بهترين فيلم غيرانگليسىزبان بود! ("بنينى" دو اسكار براى اين فيلم بدست آورد، يكى اسكار بهترين فيلم غيرانگليسىزبان و يكى اسكار بهترين بازيگر مرد در نقش اصلى).